بی خبر

ساخت وبلاگ
گفت کیستی ؟گفتم،کودکی خیابانی ام که از سطل های زباله ،نان روزانه ام را در می آورمزنی خیابانی ام که کودکانی گرسنه و همسری بیمار در خانه چشم انتظار من هستندکارگری هستم که ماههاست حقوق دریافت نکردم و روی پل می روم تا خودم را به پایین پرتاب کنم واز این نکبت که نامش زندگی است خلاص شومنوجوانی ام که مورد آزار قرار گرفته ام و شبها با کابوس از خواب می پرمزنی روستایی ام که در خاک زندگی می کنم و قطره ای آب در خانه ندارم تا غذایی برای خانواده ام درست کنمجوانی زندانیم که منتظرم حکم اعدامم اجرا شود،پیرمردی بازنشسته ام که برای لقمه نانی هنوز هم سگ دو می زنمگفت عیدت مبارکبه چشمانش خیره شدم ،پوزخندی زدم و گفتم؛ اهل کجایی برادر؟؟ بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 23:49

وقتی یک نفر بارها و بارها به ما ضربه می زند ، حتی اگر ابلهانه بپنداریم که آن ضربات روزگارمان را سیاه نمی کند ،به تما آسیب نمی رساند و این حرکت او عین عشق و دوستی است؛این روند ناسالم و مخرب چه چیز را به ما می آموزد؟ آیا اصلا آموختنی در کار است؟آنچه چارلز بوکوفسکی در مصاحبه ای می گوید ،برایم جالب بود ،چرا که حتی تصور کتک خوردن با تسمه تیغ دار ، آن هم سه بار در هفته و بدتر از همه اینکه بی دلیل باشد خیلی مشکل است،( او در ان مصاحبه می گوید از شش تا یازده سالگی ،هفته ای سه بار بی دلیل از پدرش با تسمه تیغ دار کتک می خورد)اما مگر ما هم از کسانی که گاهی فکر می کردیم نزدیکترین فرد به ماهستند،دوستشان داریم ، شلاق نخورده ایم؟مگر روحمان با ضربات آنان زخمی نشده است؟چند بار ،چند بار دیگر لازم است تا بازهم بی دلیل ضربه بخوریم تا به خود بیاییم و از این افراد دور شویم ؟آنچه که گاهی فراموش می کنیم این است؛ما روئین تن نیستیم و برخلاف افسانه اسفندیار که تمام تن اش به جز چشمانش آسیب ناپذیر بود ،ما تمام وجودمان به شدت ضربه گیر و آسیب پذیر است... بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 33 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 23:49

باغبان گفت؛
فصل خوبی واژه های پوسیده ات را کاشتی زمستان در راه است ...

پس از این باران و برف بسیاری خواهد آمد، واژه ها و کلمات ،با کرم های خاکی دوست خواهند شد.
کرم ها آنان را تجزیه می کنند ، هر واژه ام زبان ریشه ها را فرا خواهدگرفت و از سرما و یخ بندان در امان می ماند...

باغبان مرد روشنی است ،او همه چیز می داند
واژه هایم سبز خواهند شد ،می دانم...

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1402 ساعت: 23:49

کاش می شد؛

از زمینی که از عشق نمناک است،

و ما غافل و بی خبر ،
از همه جا ،

برای،
رفعِ خستگی،
لحظه ای ،
آنجا ،
نشسته بودیم ؛

بر می خاستیم،
لباس امان را می تکاندیم،

و هر آنچه ،
عشق بود،

مثل ذرات ریز شن و ماسه ،

از ما جدا می شد،
بر زمین می ریخت،

وما...
سبکبار ،
آسوده،
خالی،

دنبال زندگیِ کوفتی همیشگی امان ،

می رفتیم...

بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 34 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 14:54

یک پاک کن، لازم دارم .... و دفترچه مشق زندگیم و به یاد آوردن نام عزیزانم... و یک نخ سیگار و یک فنجان قهوه ی تلخ، بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 37 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 14:54

هرگز ،هرگز،هرگزنمی توانستم باور کنم ؛که می شود؛مهربان بود ،ولی نامهربان رفتار کرد...که می شود؛دوست داشت و عاشق بود،ولی با تنفر عمل کرد...که می شود؛شریف بود ، ولی ناجوانمردانه عمل کرد...که می شود؛عاشق بود ، و لی رها کرد و از دست داد...که می شود؛خواهان زندگی بود، ولی مرگ آفرین شد...که می شود،؛سبز بود ، ولی سیاه کاشت...که می شود؛قصد بالا رفتن داشت ،ولی سر از زیرِ زمین در آورد... بی خبر...
ما را در سایت بی خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mminoosamana بازدید : 40 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 14:54